به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسانشناسی و فرهنگ؛ یاسمن منو در یادداشتی نوشت:
زنان فتانه در رشته رمانهای سیاه دهههای ۱۹۲۰ ۱۹۳۰ حضوری پررنگ دارند. بنوا تادیه (Benoît Tadiè) استاد ادبیات انگلیسی و امریکایی قرن بیستم مینویسد: «مردان به خاطر عشق به قدرت، غرور و امیال جنسی دچار خطا میشوند. اما زنان پیوندی طبیعی و رمزآلود با شرّ دارند؛ دیدی زنستیزانه و متکی بر اسطورة پیوند حوّا و مار که با قرنها آموزش مهذبگرایی در جامعه ریشة عمیق دارد. در رمان سیاه شخصیّت زن فتانة شرور به طور نامحدودی تکرار میشود... نقش او فریب دادن قهرمان اصلی مرد داستان و نابودیش است...» «سناریوی “ملاقات ــ گناه ــ جزا” تکراری و خستهکننده است: راوی برای صدمین بار با چشمان بسته در گردابی میافتد که زن فتانه زیر پایش باز میکند...» میکی اسپیلن، ریموند چندلر، کین و بسیاری دیگر از نویسندگان آن دوره تصویری چندشآور از زنان زیبا اما خائن و دورو را منعکس میکنند که به گفته تادیه: «بیان ترسهای مردانهای هستند که جنبش رهایی زنان پس از جنگ جهانی اوّل در آنها ایجاد کرده... زنهایی که از فضای خانه بیرون آمدهاند و باورهای مردان و مردانگیشان را به چالش کشیدهاند...»
کاترین تامپسون (Catherine Thompson) در مقالهای تحت عنوان «از مارلو تا میلهون: زنانه شدن کارآگاه خصوصی خشن» (۱۹۹۷) مینویسد: «وقتی کارآگاه خصوصی را مجسم میکنیم، کسی چون همفری بوگارت در ذهنمان شکل میگیرد: مردی بارانیپوش، با کلاه شاپو که چشمهای بیاعتمادش را پوشانده، سیگاری دست پیچ بر گوشة لب دارد که از آن دود بلند میشود. مردی خشن و اهل دعوا که زیاد مینوشد و خوب به هدف میزند. این تصاویر ذهنی اسطورة امریکایی است و بر اجماع نظر عامیانهای طراحی شدهاند و آن این که: ۱) مرد باید خشن باشد تا قهرمان شود و ۲) زنان خطرناک و مردمی مزاحماند و نمیتوان در هیچ شرایطی به آنها اعتماد کرد. برای یک زن دشوار است که خود را در این تصاویر باز شناسد... » هنگامی که کتابهای چندلر را میخواندم، فیلیپ مارلو میشدم که کاترین استرنوود را از رختخواب خود میراندم. من نمیخواستم شبیه این زنها باشم، میخواستم قهرمان باشم، ولی نمیشد، چون مرد نبودم... تا اینکه روزی با کتابهای سو گرافتن آشنا شدم، سری “الفبا”، همه را خواندم. عاقبت قهرمانی که در او خود را باز میشناختم یافتم: کارآگاه خصوصی، قهرمان کتاب و زن...»
کینسی میلهون قهرمان سری داستانهای «الفبا»ی سو گرافتن والدینش را در کودکی از دست داده و خالة مجردش او را بزرگ کرده است. در شهر خیالی سنتا ترزا که بسیار به سنتا باربارا شباهت دارد، زندگی میکند و بعد از دو بار طلاق، اکنون تنهاست و بسیار قدر آن را میداند. از زبان خودش بشنویم: «هرکس مرا میشناسد خواهد گفت که موقعیت تجرّدم برایم عزیز است.» «مجردی تقریباً مثل ثروتمندبودن است» (Fis jor fugitive) «اکثر اوقات تنها هستم خوب چرا نه؟ نه بدبختام و نه ناراضی». گرچه میلهون به نوعی نمونة زنِ «مردان خشن» رمان سیاه است، ولی وارث بدبینی، سرخوردگی و ترس از تنهایی اجداد خود «مارلویِ» چندلر یا «اسپیدِ» هَمِت نیست. او عاشق کارش است و از اطاق کوچکش که قبلاً یک گاراژ بوده تا مصاحبت با صاحبخانهاش که مردی هشتاد و چند ساله است لذت میبرد. میلهون نگاه زنانه و لطیف را وارد رمان سیاه میکند.
امروز در کنار شخصیّتهای مردِ رمان سیاه، زنان پلیس و کارآگاه خصوصی نقشی همطراز آنها را ایفا میکنند: قهرمانهای سری رمانهای دنیس لهان، زوجی به نامهای پاتریک مک کنزی و آنجی کارآگاه خصوصی هستند و پاتریک بهصراحت اعتراف میکند که آنجی بهتر از او تیراندازی میکند. الیزابت جورج در کنار قهرمان اشرافزاده و عضو اسکاتلندیارد، لنیلی، باربارا هاورز از خانوادههای متوسط و بیاعتنا به ظاهرش را به صحنه میآورد که گرچه مرئوس لنیلی است ولی حساسیت و دیدگاه زنانهاش کمک میکنند واقعیاتی را ببیند که رئیساش از دیدن آنها عاجز است. در کنار جان ربو، قهرمان رانکین، سیوبان را داریم که با وجود احترامی که برای ربو قائل است هرگز نمیخواهد چون او خانواده و دوستانش را به خاطر شغلش از دست بدهد... زنانی با موقعیت بالای علمی و مشاغل مهم نیز وارد رمان سیاه میشوند. پیشاهنگ آنها دکتر اِسکارپتا، قهرمان سری رمانهای پاتریسیا کُرنول است. مسئول پزشکی قانونی ویرجینیا، متخصص پاتولوژی و رادیولوژی سه بُعدی، دارای لیسانس حقوق و درجه سرهنگی ذخیره در نیروی هوایی امریکا.
دیگر شخصیّت از این دست، تمپرانس برنان، قهرمان سری رمانهای کتی ریش است که متخصص انسانشناسی است و هم در امریکا و هم در کبک کانادا به کار مشغول است.
گلوریا سیمونز، قهرمان داستانهای آندرهآ ژاب، ریاضیدان نابغهای است که به عنوان مشاور شرکتهای بزرگ کار میکند و تسلطش بر منطق ریاضی برای حل معماهای جنایی به اف. بی. آی یاری میرساند. در این رمانها مسائل تخصصی و عبارات علمی متعدد گاه خستهکنندهاند و بر روند اصلی داستان سایه میاندازند و ضرباهنگ اصلی قصه را کُند میکنند. از طرف دیگر زندگی این شخصیّتها گاه به نظر غیرواقعی میآیند، ولی هنگامی که با زندگی نویسندگانشان آشنا میشویم در مییابیم که این نویسندگان به طرز شگفتانگیزی پرکارند حتی بیش از شخصیّتهایِ مخلوق خود. آندرهآ ﻫ.. ژاژ دکتر بیوشیمی، سمّشناس و همکار «ناسا» است. برخی از کتابهای پاتریسیا کرنول را با نام مستعار «هلن ناربُن» به فرانسه ترجمه کرده است. البته نام آندرهآ ﻫ.. ژاپ نیز مستعار بوده و نام اصلی وی لیونل نوگن بودن است و با این نام کتابهایی در مورد تغذیه و محیط زیست نوشته است و بیش از ۴۰ عنوان کتاب پلیسی، پلیسی تاریخی و داستان ــ تصویر (فتورمان) منتشر کرده است. کتی ریش، انسانشناس پزشکی قانونی، استاد انسانشناسی دانشگاه کارولینای شمالی و همکار پزشکی قانونی کبک کانادا و یکی از هشتاد و دو انسانشناس مورد تأیید پزشکی قانونی امریکاست. وی به عنوان متخصص در دادگاه سازمان ملل علیه جنایتکاران رواندا شرکت داشت. کتابهای علمی متعدد، ۱۷ کتاب پلیسی ــ جنایی و ۵ کتاب برای نوجوانان و داستانهای کوتاه منتشر کرده است.
گروه دیگری از قهرمانان که با کتاب مرگ آفرینِ مالَشِت فرانسوی پایشان به رمان سیاه باز شد، حقجویانی هستند که به نظام حاکم اعتمادی ندارند و خود عدالت را به دست میگیرند و اجرا میکنند. معروفترین این قهرمانها، لیزبت سالامذر، شخصیّت سهگانة «هزاره»ی استیگ لارسن سوئدی است. دختری کوچکاندام که از کودکی مورد آزار نظام قضایی و پلیسی سوئد قرار گرفته است. هَکِری بیهمتا و منزوی که فقط به خود اتکا دارد. دیگر شخصیّت از این نوع را در کتاب آلکس نوشتة «پیر لومتر»۱ میبینیم. این اثر استادانه که یکی از شاهکارهای رمان سیاه است چنان با خواننده بازی میکند که در سه باب کتاب، هر بار احساسش نسبت به شخصیّت آلکس تغییر میکند: در باب اوّل، آلکس دزدیده شده و مورد آزار قرار میگیرد، قربانیای که ترحم خواننده را بر میانگیزد. در باب دوم، آلکس خود را آزاد کرده و مردانی را به قتل میرساند. او قاتلی سریالی است که مورد انزجار خواننده قرار میگیرد. عاقبت در باب سوم در مییابیم که چرا آلکس به این اعمال دستزده و برایش اشک میریزیم.
در خلق انواع قهرمانان زن، گاه با مبالغههایی روبهرو میشویم که باعث میشود داستان از واقعگرایی که پایة اصلی داستانهای پلیسی جنایی معاصر است دور شود. اما عاقبت با قلم کامیلا لاگبرگ سوئدی، قهرمان زنی وارد عرصه میشود به اسم اریکا که نویسندة رمانهای پلیسی واقعی۲ است و در کنار همسرش پاتریک که مأمور پلیس شهری کوچک است به حل معماهای جنایی میپردازد. گرچه گاه نقش اریکا در بعضی از رمانهای لاکبرگ بسیار کمرنگ است و بیشتر پاتریک و همکارانش جلوی صحنهاند، اما در کتابهای اوّل لاکبرگ، اریکا نقش اوّل را دارد. لاکبرگ در پرداختن به جزئیات روزمرة زندگی و قراردادن آنها در کنار شرّ و جنایت مهارتی شگفتانگیز دارد. قهرمانش دستخوش انواع احساسات همچون حسادت، سرخوردگی، خودخواهی و وحشت از آینده است و با صداقتی بیمانند آنها را بیان میکند.
از آنجا که امروزه انتشار و تنوع کتابهای پلیسی ــ جنایی به طرز چشمگیری افزایش یافته، پرداختن به کلیة شخصیّتهای زن این سبک میسر نیست. اما به جرئت میتوان گفت که دوران شخصیّتهای مرد یکهسوارِ زنستیز به سر آمده. رمان پلیسی جنایی معاصر به عنوان بخش مهمی از ادبیات واقعگرا، منعکسکنندة حقیقت حضور زنان در عرصههای مختلف است.
۱. برندة جایزة گنکور ۲۰۱۳ به خاطر رماناش در مورد جنگ جهانی اوّل.
۲. منظور نگارش اتفاقات واقعی است.
این مطلب در چاروب همکاری رسمی انسان شناسی و فرهنگ و مجله «جهان کتاب» منتشر می شود
نظر شما